جدول جو
جدول جو

معنی سنگ آب - جستجوی لغت در جدول جو

سنگ آب(سَ)
دهی است از دهستان صالح آباد بخش جنت آباد شهرستان مشهد، واقع در 5 هزارگزی شمال خاوری صالح آباد که دارای 119 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

آبی که به واسطۀ وجود خزه ها و گیاه های ذره بینی سبز رنگ شده باشد، آب سبز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سنگ زن
تصویر سنگ زن
ترازویی که یک کفۀ آن سبک تر باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سنگ آتش
تصویر سنگ آتش
نوعی سنگ سخت به رنگ سیاه یا قهوه ای که از اصطکاک آن با آهن جرقه تولید می شود و پیش از اختراع کبریت به وسیلۀ آن آتش می افروختند، سنگ چخماق، سنگ آتش زنه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سنگ آهک
تصویر سنگ آهک
سنگی سفید که از آن آهک تهیه می کنند، آن را در کوره های مخصوص تا ۹۵۰ درجۀ سانتی گراد حرارت می دهند تا آهک به دست آید، کربنات کلسیم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تنک آب
تصویر تنک آب
آب کم عمق، برای مثال دریای فراوان نشود تیره به سنگ / عارف که برنجد تنک آب است هنوز (سعدی - ۱۰۵)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سنگ زر
تصویر سنگ زر
محک، سنگی که طلا یا نقره را به آن می مالند و عیار آن ها را آزمایش می کنند، وسیله ای برای امتحان یا تعیین ارزش چیزی، سنگ محک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سنگ گچ
تصویر سنگ گچ
نوعی سنگ که در طبیعت به حالت بی شکل وجود دارد و از حرارت دادن آن گچ به دست می آید، سولفات کلسیم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سنگ پا
تصویر سنگ پا
نوعی سنگ سوراخ سوراخ بسیار سخت است که در حمام چرک پا را با آن پاک می کنند، سنگ خاز، سنگ سودا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سنگ سا
تصویر سنگ سا
چیزی که با آن سنگ را می ساییدند، سنگ تراش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سنگ رو
تصویر سنگ رو
گستاخ، بی شرم، بی حیا، سخت رو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سنگ آس
تصویر سنگ آس
هر یک از دو سنگ مسطح و گرد و برهم نهاده که غلات را با آن خرد و نرم می کنند، سنگ آسیا
فرهنگ فارسی عمید
(سَ گِ تَ)
حجرالنار. اگر زنی دشوار زاید بر ران او بندند زاییدن بر او آسان گردد. (برهان). سنگی که از آن آتش به چقماق برآرند و آنرا به عربی حجرالنار خوانند چه در این سنگ نسبت به سنگهای دیگر آتش بیشتر میباشد. (آنندراج). سنگ چخماق. (یادداشت مؤلف). قداح. (دهار) :
جلوۀ معشوق می یابیم از هر شعله ای
سنگ آتش را مگر از کوه طور آورده اند.
میرزا رضی (از آنندراج).
گه منع کنندم ز غم مشتاقی
گه طعنه زنندم ز شراب وساقی
القصه درین سوخته ام نیست دمی
آسوده چو سنگ آتش از چقماقی.
محمد قلی سلیم (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ لَ)
نازک لب و ظریف لب. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سَ تَ)
دهی است از دهستان تبادکان بخش حومه شهرستان مشهد. دارای 441 تن سکنه است. آب آن از قنات. محصول آنجا غلات. شغل اهالی آنجا زراعت و مالداری است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(سَ گِ نَ / نُو)
سنگی است شفاف و سفید مصنوع یا طبیعی که آنرا تراش الماس دهند و فص نگین کنند. شیشه یا بلور مصنوع که از آن نگین انگشتری کنند. (یادداشت بخط مؤلف). قسمی سنگ شفاف سفید چون الماس، کم قیمت که بتراشند و از آن انگشتری و دیگر زینتها کنند. (حدود العالم)
لغت نامه دهخدا
(سَ گِ گِ)
سجیل. (نصاب الصبیان) (ترجمان القرآن)
لغت نامه دهخدا
(سَ خُ)
آخر سنگ: روز دیگر آن فقیر بوفای وعده بدانجا رفت از کاروان اثر ندید نگاه کرد سنگ آخر نمانده بود. (تاریخ جدید یزد). رجوع به سنگاب شود
لغت نامه دهخدا
(سَ)
ثابت. برقرار. مستحکم. قایم. محکم. بیحرکت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سَ بُ)
دهی است از دهستان تبادکان بخش حومه شهرستان مشهد. دارای 290 تن سکنه است. آب آن از قنات و رودخانه. محصول آنجا غلات و شغل اهالی زراعت و مالداری است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(سَ کُ)
دهی است از دهستان کاکاوند بخش دلفان شهرستان خرم آباد. دارای 300 تن سکنه. آب آن از چشمه و رود نورآباد. شغل اهالی زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(سَ گِ قَ)
سنگ که بر زبر قبر نهند و گاه بر آن نام صاحب قبر و تاریخ وفات بر آن نقر کنند. (یادداشت بخط مؤلف). سنگ لحد
لغت نامه دهخدا
سنگ برنده. حجار. آنکه سنگ از کوه و جز آن برد. سنگلاخ. (ناظم الاطباء) ، هم سفر و رفیق سفر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ نُ / تُ نُ)
کم آب. (آنندراج). کم عمق و پایاب و آب کم عمق. (ناظم الاطباء). آب باریک. آب کم. آب کم عمق در جوی یا در رودی. آبی رونده و قلیل. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) :
دریای فراوان نشود تیره به سنگ
عارف که برنجد تنک آبست هنوز.
(گلستان).
جان به تن از نارسایی های همت مانده است
بس که این دریا تنک آبست کشتی در گل است.
میرزا طاهر وحید (از آنندراج).
رجوع به تنک و دیگر ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا
(خُ نُ)
قریتی است دوفرسنگی مشرقی شهر داراب و در سال 1300 هجری قمری محمدرضاخان قوام الملک آن رااحداث نموده است. (فارسنامۀ ناصری). در فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7 آمده: دهی است از دهستان هشیو از بخش داراب شهرستان فسا. واقع در 12هزارگزی جنوب داراب با 181 تن سکنه. آب آن از چشمه و محصول آن غله و برنج است. شغل اهالی زراعت و قالی بافی و راه فرعی است
لغت نامه دهخدا
(سَ)
دهی است جزء دهستان کنجکاه بخش سنجیدۀ شهرستان هروآباد. دارای 644 تن سکنه. آب آن از خاتون بلاغ. شغل اهالی زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
دهی از دهستان شفان بخش اسفراین شهرستان بجنورد، واقع در 82هزارگزی شمال باختری اسفراین. جلگه و سردسیر. دارای 28 تن سکنه. آب آن از قنات و چشمه. محصول آنجا غلات، شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
مسن. سان. فسان. حجرالمسن. سنگی که با آن چاقو و کارد تیز کنند. (یادداشت بخط مؤلف). سنگ ساب
لغت نامه دهخدا
تصویری از سنگ آسا
تصویر سنگ آسا
ثابت و مستحکم و بی حرکت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سنگ تاب
تصویر سنگ تاب
پخته و برشته شده بر روی سنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سنگ زر
تصویر سنگ زر
محک، سنگی که ریزه های زر بر آن باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنک آب
تصویر تنک آب
کم عمق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تند آب
تصویر تند آب
تیز آب تنداب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سنگ تاب
تصویر سنگ تاب
پخته و برشته شده بر روی سنگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سنگ زر
تصویر سنگ زر
((سَ گِ زَ))
سنگ زر، سنگی که با آن عیار طلا را می آزمایند، آزمایش، محک
فرهنگ فارسی معین